جدول جو
جدول جو

معنی دیذه بان - جستجوی لغت در جدول جو

دیذه بان
(دَ ذَ)
معرب دیده بان. رجوع به دیدبان و دیده بان و المعرب جوالیقی ص 141 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیده باز
تصویر دیده باز
کسی که چشم هایش باز است و می بیند، کنایه از نظرباز، چشم چران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیده بان
تصویر دیده بان
سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد، نگاهبان، دیدبان، دیده ور، قراول، دیده دار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ)
بیشه وان. (یادداشت مؤلف). غیّاض. (مهذب الاسماء). رجوع به بیشه وان شود
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
دیدبانی. عمل و شغل دیده بان. کار دیده بان:
چرا از دیو جستم مهربانی
چرا از کور جستم دیده بانی.
(ویس و رامین).
چه آن کز او بیوسد مهربانی
چه آن کز کور جوید دیده بانی.
(ویس و رامین).
دیده بانی مجو، ز دیدۀ کور
آب شیرین نزاید از گل شور.
مکتبی.
اگر چشمان نکردی دیده بونی
چه دونی دل که خوبان در کجابی.
باباطاهر.
- امثال:
از کور دیده بانی نیاید
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مرکّب از: دیده + وان = بان، دیدوان. دیدبان. دیده بان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است در حومه شیراز یک فرسخ و نیم شمال و مغرب شیراز. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ / مِ)
گوربان. نگهبان گورستان. نگهبان مقبره:
در دخمۀ چرخ مردگانند
زین جادوی دخمه بان مرا بس.
خاقانی.
بدرند از سماع دخمۀ چرخ
سخره بر دخمه بان کنند همه.
خاقانی.
مأمون الرشید از خلفای عباسی به هدایت پیرمردی که خدمت دخمه بانی داشت... در آن دخمه رفت. (تذکرهمرآه الخیال ص 286)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مرکب از ده و ’لو’ که پسوند نسبت و تملک ترکی است، ورق قمار که ده خال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار در 90 هزارگزی باختر لار کنار راه فرعی بیرم به لار با 195 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهبان، مهتر و رئیس ده، (آنندراج)، رئیس و کدخدای ده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دخمه بان
تصویر دخمه بان
نگهبان گورستان
فرهنگ لغت هوشیار
دید بان یا دیده بانان عالم سیارات سبع کواکب هفتگانه. یا دیده بان فلک زحل که در فلک هفتم است. یا دیده بان کبود حصار زحل، هر یک از کواکب هفتگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیده باز
تصویر دیده باز
کسیکه چشمهایش باز است و می بیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیده بانی
تصویر دیده بانی
عمل و شغل دیده بان
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
فرهنگ لغت هوشیار
دیدبان، دیده ور، قراول، مراقب، نگهبان، یزک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاسداری، دیدبانی، دیده وری، کشیک، مراقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد